سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سبک جدیدی از زندگی

سبک جدیدی از زندگی

هوالرئوف

با سلام و عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن عید سعید قربان به محضر

اقا صاحب الزمان (عج) و شما دوستان گرامی.

مهم نیست که قفلها دست کیست، مهم اینست که کلیدها دست خداست.

از ته دل دعا می کنم که شاه کلید تمام قفلها را از خدا عیدی بگیرید.

 

سرآغاز گفتار قسمت ششم

 

5 – به کجا می رویم؟

کودک درونم در حال چرت زدن است، انگاری از طولانی شدن حرف هایم قاطی کرده،

لب می بندم و زیر چشمی نگاهش می کنم، دهن دره ای کشیده و می گوید:

اینها همه درست اما آخرش که چی؟ این همه به قول تو خوبی وارزش به کجا می رسد؟

گیرم آسایش مادی زاده دانش و تکنولوژی را با خرد خود اسیر کردی و با حفظ

ارزش هایت هم به آرامش معنوی رسیدی، آیا این هدف است یا نه، باز هم

نردبان پشت نردبان.

جواب می دهم: نه!.....

من یکی، برای هدف بخصوصی زندگی نمی کنم. بجز ...... زیبایی

آری زیبایی تنها ....

چیزی است که مرا به خود می خواند تا هدف و انگیزه زندگی آن، یک زندگی زیبا

و نیک باشد.

وقتی ایده من چنین بود و چنان شدم، هدف تو هم  چنان بود و اینچنین شدی.

من و تو،ما شویم و جهان را زیبا می سازیم. همه جا می شود صلح و صفای بهشت،

همه چیز می شود لذت و این ادامه دارد تا آخری که باید بیاید. چنین نکنیم چه کنیم؟

وقتی طبیعت هستی به من شعور اختیار و حق انتخاب داده، اگر بین زیبا و

زیبا تر گیر کنم، آیا انتخاب زیبا زشت نیست؟ چرا؟ پس ولو من در حال حاضر

به آسایش و آرامش نسبی رسیده ام، اما باز هم می روم تا به زیباترین حد ممکن

برسم که این همان بهشت موعود است با پهنه ای به پهناوری آسمانها و زمین،

دنیا و آخرت هرچه هست و نیست.

قصه ای بگویم، خستگی ات در رود:

گویند روزی باغبانی باغی ساخت و وقتی به بر نشست، سه رفیقش را خواند تا

میهمانی ترتیب دهد یکی میوه فروش بود، دیگری نقاش و سومی پدری روحانی.

هر سه بر سر موعد مقرر رسیدند. در باغ باز شد و هر سه وارد شدند، پدر

روحانی دراز گوشی داشت که به محض ورود در گلستان دنیا شروع کرد به

خوردن، فقط می خورد. علف ها، میوه ها، برگ ها را، گلها و حتی زیبایی

را می جوید. اینها همان آدم های تاجر مآب دسته نخست اند.میوه فروش وقتی پا

به باغ گذاشت، در تمام این زیبایی ها چیزی جز میوه ها نمی دید. به گونه ای که

تمام حسش را برده بود و هیچ چیز دیگر نمی خواست.

مرد نقاش هم وضعی بهتر از او نداشت. فقط رنگها را می چرید. ترکیب ها ،

تفاوت ها، و تشابه ها نظرش را به خود جلب می نمود. این دو نمود همان دانشمندان

دسته دوم اند، که جهان را فقط از دریچه عینک تخصص خود می نگرند و غیر از

آن چیز دیگری را نمی بینند. گویا دانش هم به آنها روشنی داده و هم تاریکی.

اما مرد روشن بین وقتی وارد شد، گلی را بوئید، برگی را از زمین برداشت،

بر چشم گذاشت و بوسید. سیبی را از جوی آب بر گرفت و چشم به آسمان دوخته،

می خورد و زیر لب می گفت:

اینها همه زیباست اما ای زیبا آفرین، تو کجایی که زیباترینی.

این خود بهشت است، یک بهشت جسمی، فکری . روحی و آنهای دیگر هر سه

از جهلی جهنمی رنج می برند و خود نمی دانند.

 

 

                                                       ( ادامه دارد)



Weblog Themes By Pichak

لینک های مفید

درباره وبلاگ


محمد رهگذر
این وبلاگ به توصیه استاد عزیز دکتر سید علی اکبر هاشمی جهت استفاده دوستان از نوشته های و تحقیقات ایشان بنا گردید.

بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 157181